ارمغان

پنجره های امید را باز کن واشتیاق باران برای

 

 فرود را بنگر!

 

 

بنگر که چگونه گونه های پنجره را خیس می

 

 کند!

 

بنگر که چگونه لحظات ناب عشق را برایمان به

 

 

ارمغان می اورد!

 

بارانی که در سکوتش عظمت اسمان نهفته

 

 

است وگلایه ها دارد از تنهایی قطره هایش...!

 

 

شوق وصالت

امشب شوق باریدن دارم

می خواهم ببارم در سرزمین نگاهت

و در اغوش گیرم پونه های خاکی یادت را.

امشب شوق پریدن دارم

می خواهم شاپرکی با شم و در اسمان دلت

به پرواز در ایم و در ابر نفسهایت ارام گیرم.

امشب شوق سوختن دارم

می خواهم خاکستر شوم در اتش اشتیاق دستان

تو و گهگاهی شعله ور شوم با نسیم عشقت.

امشب شوق دریا شدن دارم

می خواهم در دریای وجودت شناور شوم

وبا امواج خواستنت به ساحل چشمانت برسم.

امشب شوق سیراب شدن دارم

می خواهم بر کویر احساسم نظر کنی و

جاری کنی چشمه زلال مهرت را.

امشب شوق وصل دارم

می خواهم برسم به تک نیلوفر مرداب ارزوهایم

می خواهم برسم به اوج خواستن.

برسم به تو.

گم شوم در تو.

بمانم با تو....

تو مال منی

به گنج مسجد تو اعتکاف خواهم کرد

به دورکعبه چشمت طواف خواهم کرد

در این هوای گرفته که مرگ می بارد

به مرگ خود اعتراف خواهم کرد.....

اگر چه کار خلافی است عاشقی

در این جنون مدام خلاف خواهم کرد

فقط برای تو شعر از غلاف بیرون است

قدم بر دل بگذاری غلاف خواهم کرد

مرا در جهان قطره اشکیست سرمایه

آن را هم به تو تقدیم خواهم کرد..............

اونی که

اون کیه؟

اونی که موهای به رنگ شبش آرامش رو تو وجودم میکاره

اونی که نگاهای کوچک پر از محبتش بذر عشق رو تو قلبم می پاشه

اون کیه؟

اونی که تنش بوی گل یاس میده

اونی که نوازش دستاش بهم احساس تو رویا بودن میده

اون همونیه که شبا وقتی به یادش می افتم تمام وجودم لبریز ازمیل به پرواز میشه

اون همونیه که از صداش طنین آوای محبت و صداقت میده

اون کیه؟ اون همونیه که.......................

وقتی که

وقتی که دستای مهربونت صورت غم زده وخشکیده منو نوازش نکنه

وقتی که از غم دوریت بوی عشق رو از یاد ببرم

وقتی که صدای دلنشینت گوشامو نوازش نکنه

وقتی که بوی بدنت رو از یاد ببرم

وقتی پرنده ای نباشه

وقتی قاصدکی نباشه

وقتی قناری آواز نخونه

چطور میشه به جوونه زدن نهال عشقمون امیدوار بود؟

چطور میشه امید داشت که قناری دوباره آواز بخونه ؟

چطور میشه به لحظه به هم رسیدنمون امیدوار بود ؟

چطور میشه تو دوباره پیش من برگردی؟ چطور؟............

فداکار

فراموشت نکردم فراموشم نکن

از تو بد نجستم از من بدی مجو

به یاد تو بودم به یادم باش

در عشق تو سوختم

ولی سوختنت را نخواهم

عشق تو هم آن دم اسیرم ساخت

آن دم که به سودای نگاهت آمیخته شدم

عشق تو همان دریاییست که من سیلی خور امواج آنم

عشق تو چون ابری است که بر شوره زار تنم می بارد

تو را می خواهم

نفسهایت را می خواهم

نگاه هایت را می خواهم

من تو را می خواهم تو را فقط تو را         just you

گفت و گو

با من بگو

با من از عشق بگو

با من از طراوت لبخند بگو

با من از شکوفه های دل انگیز محبت بگو

با من از آن پرنده ای بگو که آوای دردم را به تو رساند

با من از آن ستاره شبهای فراق بگو که تنها همدم دردمند بود

با من بگو

با من از آن خالق عشق بگو

با من از کسی بگو که عشق را به تو آموخت

با من از آن لحظه بگو

آن لحظه که نگاهایمان درگیر نیروی خواستن شد

آری از آن لحظات بگو

از لحظه ای که.............

عشق

گاهی دست اتفاق را می گیرم که نیفتد.

گاهی بالشم را پر از شعر های تازه می کنم تا خواب تو را ببینم.

گاهی خواب هایم انقدر اشفته اند که نفس رویا ها را روی پیراهنم حس می کنم ودکمه ها را به رنگ جدایی می بینم.

گاهی خوابهایم انقدر ارام و شفافند که وقتی چشم می گشایم جای پای تو روی فرش راه میرود.

نمی دانم گنجشک ها تا کی با کاج ها دوست خواهند بود و من چند بار دیگر در زمستان به دنیا خواهم امد.

گاهی انقدر عاشقم که دلم برای ترانه کوتاهی که در باران خواندی تنگ می شود و دوست دارم نام تو را بر سینه درختانی که هنوز بالغ نشده اند حک کنم

گاهی انقدر سردم که شکوفه ها را در باد رها میکنم و در اتاقی از برف به خواب میروم.

گاهی انقدر شاعرم که دوست دارم تا قیامت زیر باران بایستم و برای پروانه های خشک شده گریه کنم.

گاهی.......