آنقدر بلندی که دستم نمی رسد از جیبهایت ترانه بدزدم.
آنقدر دوری که نمی دانم برای دیدنت چند حادثه باید بمیرم.
آنقدر سردی که نمی دانم در خواب کدام ستارهء قطبی گمت کردم.
با این همه حرف نیامدنت که می شودباران را ورق می زنم که بمانی...